نوشته شده توسط : مريم

خوب اول سلام

بعد به همه براي شروع مهر باز شدن مدرسه ها ، دانشگاه ها ،دبيرستاني ها ،كنكوري ها

و.....كلا به همتون تبريك ميگم بعدم به خودم

 من كه خيلي دلم براي مدرسه تنگ شده مخصوصا الان كه دارم ميرم دبيرستان 

احساس بزرگ بودن  ميكنم (خوب ديگه جوونيم و جووني هم همين لوس بازي  و كار

هاي عجيب كردن حرف هاي عجيب زدن  و عداي بزرگارو در آوردنه ديگه البته يكم نه زياد)

اما از بزرگ شدن يكم ميترسم فقط يكم هم نه........

ميدونيد بچه ها چرا پاكَن چون با خدا بيشتر حرف ميزنن بيشتر قرار ميذارن ميخندن بازي

ميكنن و خدا رو دوست دارن و به دوست داشتنشون وفا ميكنن اصلا نميدونن گناه چيه بدي

چيه داد زدن قهر كردن و حتي دعوا كردن چيه اما بزرگ ترا  بيشترشون فقط وقتي ناراحتن

خدا رو ميبينن با خدا كار دارن و التماس خدا ميكنن عصبانيتشون بيشتر از لبخنداشونه

با خدا كمتر حرف ميزنن

كمتر ميخندن

كمتر كار جالب و عجيب ميكنن

زود داد ميزنن و با هم دعوا ميكنن زود گريه ميكنن و با هم قهر

كمتر به هم ابراز علاقه ميكنن و حتي كمتر عاشق ميشن

تنفر ،كينه ،جدايي ،تنهايي اينا چيه اينا چيه كه امروز همه دارَنِش چرا؟؟؟؟؟

بگو خدايا بگو تا بزرگ نشدم بهم بگو تا هيچ وقت نخواهم كه داشته باشم

تا هيچ وقت مثل بيشتر آدمك هات بد نشم

اصلا چرا

كمتر زندگي ميكنن فكر ميكنم گاهي آدم بزرگا يادشون ميره به خاطر كار زندگي ميكنن يا به خاطر زندگي كار

به خاطر كار دعوا ميكنن داد ميزنن جدا ميشن نفرت پيدا ميكنن و رابطه هاي دوستانشون كم كم بي رنگ ميشه

نميخندن چون خودشون براي خودشون دغدغه اي ندارن

من نميخوام بزرگ شدم يادم بره وقتي يكم كوچيك تر بودم با خدا هرشب حرف ميزدم ستاره هاشو توي آسمونش براش مي چيندم

 بهش ميگفتم چقدر دوسش دارم و خدا رو هر شب در آغوش ميگرفتم

چرا چرا آدم بزرگا  اينقدر زود فراموش ميكنن  يه روزي يه جايي يه وقتي بچه بودن پاك بودن خوب بودن اما حالا

آهاي ي ي ي  آدم بزرگا گوش كنيد بشنويد

خدا دوستتو ن داره چون مثل شما ها  بد نيست مثل خيلي هاتون بي معرفت نيست چون با

مَرامه چون نفرت و كينه از هيچ كس نداره چون مثل شما ها بد نيست

 خدا نقاشيتون كرد تا بهتون بگه باهم باشين

 دوست باشين ، بخندين

دستاي همو بيشتر از قبل بفشاريد و به هم بگيد چقدر بدون هم تنهاييد

امروز دلم بيشتر براي مامانم تنگ شده

امروز دلم ميخواد بهتر باشم  بهتر با معرفت تر

خدا جون

نامردي يعني چي؟

اينو از بزرگا شنيدم

بَده؟

اگه بده من دوسش ندارم

من نامرد نيستم من مرد هم نيستم من

نقاشيه قشنگ خدام نمي خوام مثل خيليا زشت شم من ميخوام يكم زيبا تر هم بشم

پس چرا زيبا نباشيم

چرا بايد بيشتر خاكستري باشيم تا سفيد

يادمون باشه اگه خدا هم ميخواست مثل ما بِشه چقدر بد ميشد

پس چرا ما يكم مثل خدا نباشيم ........

خدايا من ميخوام مثل تو خوب باشم نه به اندازه ي تو اما كمي شبيه تو

هنوز هم ميشه خوب بود

يكم بيشتر بخنديد يكم بيشتر دوست داشته باشيد و يكم بيشتر كار هاي عجيب و جالب و حتي

كودكانه بكنيد گاهي با خدا مثل بچه ها حرف بزنيد.

دوستتون دارم دوستان خدا دوستم

از من تا خدا فاصله اي نيست بين كلمات

از من تا خدا فاصله اي نيست بين زمين و آسمان

اما

از من تا خدا فاصله زياده از اينجايي كه ايستادم و دارم براش دست تكون ميدم

از من تا خدا فاصله زياده بين آدمك هايي كه فراموشش كردن خدا رو

اما من ميخوام يه نردبون بسازم از حياط خونمون تا آسمونت

 هرشب بيام اون بالا باهات حرف بزنم در آغوش بگيرمت باهات بخندم روي ابرا غلط بزنم  و بهت بگم هيچ وقت آدمك ها تو تنها نذار همشون خوبن اما بلد نيستن خوبي كنن

همشون مهربونن اما نميدونن چطوري بايد خوبي كنن

يادشون بده ......

شب بخير

من ميرم بخوابم يه ستاره ديگه ميبرم تا مثل ستاره هاي قبلي بزارم توي دنياي تاريكمون تا يكم

فقط يكم ديگه  به همه بگم

من خدايي دارم كه همين نزديكي است

 نردبانش كمي آنسوتر....

يا علي

 نظر يادتون نره دوستاي گلم



:: بازدید از این مطلب : 640
|
امتیاز مطلب : 164
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : 29 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

بعضیا فکر میکنند اگه شکست بخورندیعنی به  اخر خط رسیدن....وبایدبرن بمیرن.........باکسی حرف نمیزنند یه گوشه کز میکنند و فقط به شکست فکر میکنند......

اونا میگن شکست به  این معنی که دیگه به هدفمون نمیرسیم.........

.ساده لوح بودیم یا دیگه باید تسلیم بشیم............

 شکست به این معنی نیست

چون باید از یه راه دیگه به هدفم برسم

ساده لوحی نیست چون به اندازه کافی جرات وجسارت داشته ام

تسلیم نمیشم چون واسه جبران این شکست میخوام بیشترتلاش کنم................... بعضی ها هم فکر میکنند دقیقه  ۹۰یعنی تلاش در اخرین لحظه

ولی

به نظر من این جوری نیست دقیقه  ۹۰یعنی تلاش تا اخرین لحظه

تلاش همراه با صبر باعث میشه همه پیروز باشیم  و از شکست های گذشتمون درس بگیریم پس چی شد؟؟؟؟

شکست های گذشته یعنی کلید رسیدن به پیروزی

م:: یا راه ورسم همدلی رانیاموختیم...........یا/بنی ادم اعضای یکدیگرند/فقط شعریست برای تزئین کتاب ها وتابلوها

م2:: ازقدیم گفتن ادم دروغگووقتی واسه یه دروغ لنگ میمونه یه حرف راست میزنه....... اماچراباید دروغ بگی که بعدا همون یه حرف راستت روهم کسی باورنکنه............

 



:: بازدید از این مطلب : 762
|
امتیاز مطلب : 147
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 28 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ديشب هوا سرد بود

آسمون ابري و اخماش توي هم

ستاره اي توي آسمون نبود

فقط ماه تو آسمونه پر از تاريكيه حتي يه ستاره هم نيست

فقط ماه

جالبه يه آسمون ابري كه دلش گرفته اما نذاشته ابري بودنش جلوي نور قشنگه ماه رو بگيره

ناراحته اما نذاشته ناراحتيش قشنگيه شبو از بين ببره

پس يه نتيجه ميگيريم

اين كه آدما هر چه قدر هم ناراحت و تنها باشن ميتونن باز هم مثل هميشه تنهايي شونو با با هم بودن عوض كنن ميتونن بد باشن اما در عين بدي خوبي هم بكنن

ميتونن زشت باشن اما با همون زشتي كارايي بكنن كه زيباتر جلوه كنه

هميشه در خلقت خدا بگرد و هميشه از هر اتفاقي حتي اگر هم كوچك است درسي بزرگ بگير...

يادمان باشد در خلقت خداوند هميشه همه چيز ياد آور داشته ها و درس هايي زيبا و بزرگ اند

 

 

يا علي

 



:: بازدید از این مطلب : 806
|
امتیاز مطلب : 155
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : 28 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

تنهايي......

چقدر در مورد تنهايي ميدونيد چقدر در موردش ميدونيد

تنهايي معني هاي زيادي ميتونه داشته باشه

گاهي براي تفكر

گاهي براي ناراحتي

گاهي غم هامون

گاهي مشكلات

گاهي خالي بودن پشتمون

گاهي هم بي كسي

تنهايي مشكل بزرگيه كه امروز داره تمام دنيا رو غرق خودش ميكنه

داره تمام آدم هاي اطرافشو تنها ميسازه

اما يادتون باشه فقط يك نفر هست كه تنهاست فقط يك نفر

كه اونم خداست

خدا

پس يادت باشه اگه يه روزي تنها شدي به ياد بيار كسي كنارت نشسته روي شونه هات دست گذاشته و بهت ميگه اشتباه نكن تو تنها نيستي

پس بلند شو و به راهت ادامه بده برو برو تا برسي

ولي به يك شرط برو، به شرطي برو كه بفهمي واقعا براي چي داري ميري براي چي اين راه رو با اين قدم ها و اين

كفش ها و اين انرژي و اين روحيه ميري دنبال چي ميگردي چي ميخواي بكاري چي ميخواي برداري چي ميخواي

به يادگار زير خاك پنهان كني

ميخواي چي بشي چي هستي براي چي ساخته شدي و و و و و اونقدر هست كه اگه بخوام بگم ميزاري و ميري اما

نميگم تا خودت واقعا بفهمي و درك كني

ولي يادت باشه سرنوشتت اون چيزيه كه خودت ميسازي آخر ميرسي به اون چيزي كه خدا ميدونه و آيندته اما راه

مهمه اينو يادت نره

اما خدايي در اين نزديكي است كه بيشتر از هركسي مي داند تو كيستي براي چي اومدي و چه رد پايي بر زمين بر

جاي ميگذاري.......

 

 

يا علي

نظر يادتون نره

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 838
|
امتیاز مطلب : 141
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 26 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ديشب بارون ميومد از پشت شيشه

رقص  قطره هاي بارون كه با ترتيب خاصي با شيشه بر خورد ميكردن  تماشايي بود

و  صداي موسيقي دلنشين باد شنيدني

ديشب من از پشت شيشه با سمينار زيباي باران هم صدايي ميكردم

اما دلم نيومد مثل اون ها نبارم مثل اون ها خيس نباشم

رفتم توي حياط دستامو باز كردم سرمو بالا بردم و بي ريا باريدم بي ريا باروني شدم

ميتونستم ببينم ماه رو ميتونستم حس كنم دست ستاره ها  و نگاه آسمون رو

يه لحظه احساس عجيبي بهم دست داد يه حسي كه برام تازگي داشت

احساس كردم يكي داره از پشت نوازشم ميكنه برگشتم

اما

كسي نبود

هيچ كس نبود

سرمو بالا كردم با تمام وجودم با تمام سكوتم از خدا خواستم امشب منو ببينه ميخوام يه راز بهتون بگم

يه راز بين من و تو

هر وقت ديدي آسمون داره رعد ميزنه داره بغضشو ميشكنه زود برو به بالا ترين جاي خونتون يا هر جا كه هستي دستتو دراز كن به سمت آسمون بهش بگو ببار من اولين قطره ي اشكتو ميگيرم مطمئن باش

و من ديشب رفتم رو پشت بوم خونه اولين قطره ي اشك آسمونو گرفتم ميدوني چرا اينو گفتم به خاطر اين كه اگه بگيريش خدا تا 40 روز بهت نگاه ميكنه

شايد بگي دروغه شايعه است چِرته

باشه هرچي تو بگي اما امتحان كن امتحانش ضرري نداره وقتت رو هم زياد نميگيره

بعدش اگه گرفتي از خدا بخواه حاجتاتو خواسته هاتو ازش بخواه باهاش حرف بزني

مطمئن باش جوابتو ميده زود تر از بقيه روزا ميده

امتحان كن

خدايا خدايا خدايا دوسِت دارم بابت همه چيز ازت ممنونم

بابت سلامتيم بابت خانواده خوبم بابت دوست ها و رفقايي كه به فكر منن و دوست دارم  و خوشحالم چون من تويي دارم و تو چون خودت نداري

:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

خوب اول يه عذر خواهي به خاطر اينكه نتونستم تو اين مدت آپ كنم .

بعد هم ميخوام يه تشكر اول از همه اونايي كه من رو تو اين روز ها كه نتونستم آپ كنم نتها نگذاشتن

 و

يه تشكر از حميده خانوم (دختر خاله مامانم ) تو اين مدت خيلي مديونشون بودم ....

و بهتون قول ميدم كه از امروز آپ باشم

دوستتون دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

پرنده بر شانه هاي انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: "اما من درخت نيستم.تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي."

پرنده گفت:"من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها و آدم هارا اشتباه مي گيرم."

انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود.


پرنده گفت:"راستي،چرا پر زدن را کنار گذاشتي؟"انسان منظور پرنده را نفهميد،اما باز هم خنديد.


پرنده گفت:"نمي داني، توي اسمان چه قدر جاي تو خالي ست." انسان ديگر نخنديد.انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد اورد. چيزي که نمي دانست چيست.شايد يک آبي دور.يک اوج دوست داشتني.


پرنده گفت:"غير از تو،پرنده هاي ديگري را هم ميشناسم که پر زدن از يادشان رفته است.درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است،اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود."


پرنده اين را گفت و پر زد.انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اين که چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد اورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش،آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.


آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت:" يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم؟ زمين و آسمان هردو براي تو بود. اما تو آسمان را نديدي.راستی،عزيزم،بال هايت را کجا جا گذاشتي؟"


انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گريست...



:: بازدید از این مطلب : 753
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

مولای مهربانم

کاش مى دانستم پریشانی دلهایمان کجا به ساحل آرامش دیدارت خواهد رسید؟

 کاش می دانستم کدامین خاک پاک میزبان قدمهایت است؟

 کاش می دانستم کجایی؟

 چه آتش سوزانیست که همه را می بینم و دیدگانم از دیدارت تو بی نصیبند و آوایی هر چند آهسته از تو بگوش نمی رسد

چه دردناکست که تو به تنهایی در غم و اندوه به سر ببری و من به ناله و ضجه ای مرحمی بر اندوهت نباشم

 قسم به جان نا قابلم که تو با مایی و پنهان از مایی

 قسم به جان نا قابلم که تو از ما جدا نیستی بلکه ما از تو جدایی گزیده ایم

تو  تنها آرزو  و تنها دل خوشی و تنها شوق زندگی مایی که هر صبح شام برای رسیدن به آن اشک می ریزیم و ناله می کنیم

 به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد.

 به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد.

 از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد .

مولاى مهربانم؛ تا کى آواره تو  باشم؟

 تا کى؟

 به کدامین زبان غم دل با تو گویم وبا کدامین نای در غم تو مویه کنم ؟

چه دردناک است که در فراق تو اشک ریزم و از غیر تو پاسخ گیرم.

 چه سنگین است بر من که از داغ تو شیون و زاری کنم و کسی را به یاد تو نیابم.

 جان گداز است که دیگران سر مست خوشی باشند و تو را غم فرا گرفته باشد.

 کجاست یاور دل شکسته ای که با او در داغ تو شیون غم از دل برکشم؟

 کجاست مویه و زاری کنی که هر گاه فریادش به خستگی گرایید من فریاد و ناله برآورم؟ 

آیا چشمى مى گرید تا چشم من همراه او زار بگرید؟

 آیا چشمان گناه آلوده ام به آرزویی دیدارت خواهد رسید؟

 آیا جاده انتظار من به بهشت ملاقاتت خواهد بیوست؟

 آیا امروز فراقم به فردای وصالت متصل خواهد  شد؟

چشمه سار دیدارت کجاست؟

جویبار مهرت از کدامین سوی جاریست؟

مهربانم این تشنه کامی به درازا کشیدو این عطش طولانی شد.

 کی شود که صبحمان را با خورشید روی تو شروع کنیم و شبمان با نور ماهتاب تو به آرامش برسد؟

 کی شود که ما  نگاه بر نگاه تو دوخته باشیم و عالمیان نگاه بر پرچم پیروزیت ؟

*** 

اى خدا تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایى، من از تو داد دل مى خواهم که تویى دادخواه و تو خداى دنیا و آخرتى. بارى به داد ما برس اى فریادرس فریاد خواهان

آه خدايا كجاست سرورمان

                                                                                                                                       

 



:: بازدید از این مطلب : 737
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 20 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

سلام عيدتون مبارك  خوب ماه رمضون هم تمام شد

خدا سفره ي مهرشو جمع كرد

نه

هنوز خدا خيلي مهربونه اما ماه رمضان مهربان مهربان ترين ها بود يعني بيشتر از گناهانمون ميگذشت

خوب

گفتم براتون چند تا پيام تبريك بزارم اگه خواستيد استفاده كنيد

 

- کم کم غروب ماه خدا ديده مي شود
صد حيف ازين بساط که برچيده مي شود
در اين بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آنکسي ست که بخشيده مي شود
عيد شما مبارک



 
فرازهايي از دعاي وداع امام سجاد-ع با ماه رمضان:
بدرود اي بزرگترين ماه خداوند و اي عيد اولياي خدا...
بدرود اي ماه دست يافتن به آرزوها...
بدرود اي ياريگر ما که در برابر شيطان ياريمان دادي...
بدرود اي که هنوز فرا نرسيده از آمدنت شادمان بوديم
و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک.
*
التماس دعا*



خداحافظ اي ماه غفران و رحمت
خداحافظ اي ماه عشق و عبادت
خداحافظ اي ماه نزديکي بر آرزوها
خداحافظ اي ماه مهماني حق تعالي
خداحافظ اي دوريت سخت و جانکاه
خداحافظ اي بهترين ماه الله


حلول ماه عيد و شادي مسلمين است
پايان ماه روزه، براي صائمين است
نشاط و افتخار و شادي و سربلندي
از محک الهي براي مؤمنين است



عيد سعيد فطر و پايان ماه صيام
بخواهيم از خداي ذو الجلال و الکرام
که تا سال آينده، صفا و پاکي دل
حفظ بشه و نباشيم از انسانهاي غافل .

 

  عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ؛ .........صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت.

 

و در آخر.....

كلا عيد همه فرخنده باد

 

يا علي

نظر يادتون نره

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 19 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

آخراي رمضان است بيا دعايي بكنيم

لحظه راز و نياز است بيا گدايي بكنيم

اين خدايي كه ميبيني بالا سر ماست بزرگ است و كريم

به خدا التماس كن ميدهد جوابت را صادقانه

پس بيا كمي گدايي بكنيم

سلام به تمام دوستان

اي ي ي ي ي ي

ماه رمضان تمام شد با پلك بر هم زدني

خدايا خدايا كمي دست نوازشت را بيشتر بر سرمان بكش

كمي زشتي هامان رابيشتر ببخش

خدا جز تو كي رو داريم بهش بگيم

پس مارو رحمت كن و ببخش كه تو بزرگ ترين رحمت كننده اي دوست دارم خدايا بايت همه چيز

و

مهم تر از همه  اون چيزي كه خودت ميدوني و خودم

و خودش

يا علي

نظر يادتون نره



:: بازدید از این مطلب : 1268
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

كاش می شد عشق را معنا کنیم
کاش می شد خنده بر دنیا کنیم

کاش بودی از دل من با خبر
گریه ام میکرد بر قلبت اثر

کاش می شد مرهم زخمم شوی
کاش می شد همدم عشقم شوی

کاش می شد خواب را تعبیر کرد
کاش می شد عشق را تفسیر کرد

کاش می شد مثل باران می شدیم
کاش می شد رعد و طوفان می شدیم

کاش می شد عشق را بهتر شناخت
نغمه ای از عشق و از مستی نواخت

کاش می شد عشق را معنا نمود
عاشقی و عشق را با هم سرود

 

و من اين كار را كردم بيي ريا و صادقانه .....

 



:: بازدید از این مطلب : 1098
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 15 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
-
از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

                                                    قيصر امين پور



:: بازدید از این مطلب : 1150
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 14 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

عشق عادت نیست

                   عشق غرور نیست

                                    عشق گم شدن است

 

عشق غرق شدن است

                          در دنیایی دیگر

                                             عشق انتظار است

عشق سوختن است

                     عشق واژه نیست

                                    عشق حرف نیست

                                                        عشق معناست

عشق تجربه نیست

            عشق نمی داند تو کیستی

                                     بزرگی یا کوچک

                                                    خبره ای یا نادان

                                                                  عشق عشق را می شناسد

 

 

ولی امروز زمانه بی وفا شده

                       من به تو ایمان دارم اعتقاد دارم

                                                اما می ترسم زمانه نگذارد

 

 چرا که عشق حرف شده

                                 عشق واژه شده

                                                  عشق عشق نیست

مدتهاست که در دل ها مرده

هوس را نامش عشق گذاشته اند

                                                                      و من می ترسم

می خواهمت اما می ترسم

                             می خواهم فدایت شوم

                                                              با تو بمانم

 

در آغوشت بخوابم

                      غم خوارت باشم

                                         به یادت باشم

                                                     به تو دل بسته شوم

                                                                       با تمام وجود عاشقت شوم

اما می ترسم

                  که اگر فراموشم کنی چه کنم؟

 

پس بیا

 

          به چشمانم نگاه کن

                                  وبگو

                                       که مرا دوست داری

 

تا باور کنم

               که عشق تو حرف نیست

 

تا دست تو را بگیرم

                       تا با تو زندگی کنم

                                             تا یکی شویم

                                                         و با هم به اوج برسیم

 

        و ثابت کنیم که

 

                    هنوز عشق زنده است...



:: بازدید از این مطلب : 995
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

اين شب هاي آخر شهادت علي براي منه گنه كار هم دعا كنيد



:: بازدید از این مطلب : 339
|
امتیاز مطلب : 134
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 11 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

سلام خدا جون

ميدونيد دلم تو اين روز ها برات خيلي تنگ شده

دلم براي سكوت

دلم براي گريه هاي بي صدام تنگ شده

نمي دونم شايد چون خيلي ازت دورم اين فكر رو ميكنم اين احساس رو دارم

نمي دونم اما اين روز ها خيلي حالم خوب نيست خيلي خوب نيست

احساس تنهايي ديوونم كرده

احساس بي كس بودن

اين كه هيچ كس نيست كه بهش بگم دلم چقدر پره چقدر قلبم احساس سنگيني ميكنه از بس حرفامو نگه داشتم

خدايا اين روز ها فكر ميكنم پله هاي نردبونم سمت تو محكم شده اما ميدوني خجالت ميكشم

شرم ميكنم وقتي ميبينم مني كه اين قدر بدم و تويي كه اينقدر دستو دل بازي كه هنوز دسته كمكتو برام دراز كردي

اما خدا جونم

علي جانم

آقاي من سرورمن

تنهايي مشكل نيست چون تو هستي اما درده بزرگيه ميدوني دلم براي آسمونت يكم تنگ شده

راستش روز ها وقتي اذان ظهر ميشه ميرم رو پشته بوم

ميشينم به تو و آسمونتو قشنگياي دنيات نگاه مي كنم به فاصلم با تو به زمين به آسمون يا خدا دوست دارم به

 خاطر همه چي خوبي ها و مشكلات  تنهايي ها و عشقت . نمي دونم راستش اصلا حالم دسته خودم نيست

نمي فهمم چي مينويسم اما اينو ميدونم به خاطر دلم مينويسم

اما باز هم تنهايي دردش به چشم نميايد وقتي...............

 خدايي هست وقتي آقايي هست..

وقتي ياري داري كه منتظره صداتو بشنوه

وقتي كساني رو داري كه از ناراحتيت ناراحت و از خوشحاليت خوشحال بشن وقتي مي خواي به همين زوديها

عزيز ترين كسي رو كه داري  ببيني ديگه هيچي به چشم نمياد

اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

براي اونايي كه امتحان دارن

كه برگه هاشونو به نامردي تصيح نكنن ( نامردا )

خدايا هممونو يكم به خودت نزديك تر كن

طعم عشق را به يادمان بياور

  و فاصله هارا به چشممان

  خدا  چقدر بزرگي و  چقدر مهربون

دوست دارم

آمين

يا علي

 

 



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 9 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

 

 

دوستان و ياران علي دوستم سلام:

اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

به ياد ما هم اشك بريزيد

خدا دعاي شما خوبان رو زود تر مستجاب ميكنه تا ما گناه كاران



:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

دوباره سلام سلامي به زيبايي

قطره قطره اشك هايي كه اين شب ها به عشق علي

 به عشق فرق شكافته

و بستر بيماري علي ميريزيد

سلام ياران علي دوستم

خوب امروز ميخوام از سه تا موضوع ديگه براتون بگم

1.انتظار

2.خوشبختي

3.مشكلات

خوب شايد بگيد چه ربطي داره كه من هر دفعه سه تا عنوان به ظاهر جدا مي نويسم

اما نه

يكم فكر كنيد

حالا براتون ميگم فقط يكم عميق تر از من بينديشيد

انتظار كار بيشتر عاشقاست عاشقايي كه هميشه يا بيشتر مواقع با مشكلات دست و پنجه نرم كرده (خوب اينو بدونيد كه زندگي بدون مشكلات تا حدي بي معناست چرا؟ خوب يك مثال ساده براتون ميزنم يك نان وا وقتي بخواد يك نون خوش مزه خاش خاشي بپزه اول بايد مواد را حاضر كنه بعد بايد با هم مخلوط كنه خوب ورز بده و روش ضربه بزنه بعد ببره تو تنور تا خوب پخته بشه بعد روي يك ميخ ميزاره تا سرد بشه و اون وقته كه از خوردنش لذت ميبريم يا ميشه يك مثال ديگه زد

بيل دسته يك كشاورز رو ديديد خوب ميبينيد كه دسته بيل تا وسطاش كه با خاك سرو كار نداره زنگ زده و اون قسمت سر بيل و نيم تنش چقدر صاف و سيقل داده و سالم تره چون مدام داره با خاك برخورد ميكنه ضربه ميبينه)

خوب ديگه ميبينيد انسان با مشكلاته كه پخته ميشه سيقل پيدا ميكنه و ميتونه تغيير كنه و خودش را براي هر اتفاق خوب و روبرو شدن با مشكلات آماده كنه

و خوشبختي

خوشبختي اين نيست كه ما هر وقت هيچ مشكلي نداشتيم هر وقت تونستيم به آرزو هامون برسيم و دنيا بر وفق مراد ما بود ما خوشبختيم

نه

نه

نه

اصلا اين طور نيست در حقيقت همه ما خوشبختيم به چند دليل

1.ما در اين مرحله از زندگي مشكلات و اتفاقات خيلي بد و به قول خودمون حل نشدني يا مشكلات جانبي و طاقت فرسا و... داريم اما هر وقت كه ميخوريم به بن بست بايد با خودمون فكر كنيم مي تونست از اين بد تر هم باشه.

2.ما بايد بله بايد در تمام مراحل زندگي ممنون خداي بزرگ باشيم حتي حتي اگه لب پرتگاه ايستاديم.

3.و در آخر هميشه خوشبختيم چون كساني رو داريم تا به فكر ما باشند تا مثل خاندواده ما پشت محكم ما باشند،خدايي داريم كه هميشه دوستمان دارد به صلاح ما كار ميكند هميشه فرصت ميدهد و برايمان پل جبران ميسازد تا ما كاملش كنيم.

واما كوتاه تر.......

پس ببينيد

زندگي گاهي انتظاره

انتظار براي ظهور مهدي انتظار براي مسافر راه گم كرده انتظار براي نزديك تر شدن به معبود انتظار براي ديدن يار و و و ....

خوشبختي

ما در همه وقت و در همه حال چه غرق در مشكلات و چه نجات يافته از گودال مشكلات خوشبختيم چون خوشبختي احساس است احساس

پس احساس كنيد هميشه خوشبختيد تا واقعا خوشبختي را بيابيد

و

مشكلات

هميشه هست و زندگي بدونه آن چندان معني دار نيست اما بايد براي حلش حركت كردحتي اگر هزاران بار شكست بخوريد باز هم بلند شويد و بگوييد من شكست نخوردم فقط چندين بار ياد گرفتم مشكلم يا اتفاقي كه برايم رخ داده اين گونه حل نميشود

و در آخر اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

يا علي

نظر يادتون نره......

 

 



:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ياران و دوستان هميشگي سلام

دوباره و دوباره ها سلامي كه با تمام وجود تقديمتان ميكنم

مي خوام امروز براتون در مورد سه تا موضوع صحبت كنم مي خوام براون بگم بگم بگم اونقدر كه بفهميد كجاي كاريد:

1.زندگي

.2عشق

.3مرگ

چقدر در مورد اينا مي دونيد  فكر ميكنيد چه رابطه اي بين اين هاست

خوب يه خلاصه خيلي خيلي كوچيك براتون ميگم

همه ما به دنيا اومديم بزرگ شديم و داريم زندگي ميكنيم زندگي كه به نظر خودمون خوب يا بده اما در اين زندگي خوب يا بد ناگهان عشق به ميدان مي آيد و يك زندگي را ويران يا آباد ميكند پس از مدتي مرگ به اين درگيري ما با خودمون خاتمه ميدهدو دوباره پس از مرگ زندگي ديگري آغاز ميشودزندگي كه ميتوان با صراحت گفت نتيجه زندگي قبل از مرگ است ......

و اما كوتاه تر

زندگي كه با عشق (شروع و پايان يابد) پس از مرگ هم زيبا خواهد بود.

پس بياييد كمي درك كنيم بفهميم كه زندگي با عشق حقيقي معناي واقعي به خود ميگيرد

پس چرا كمي در واقعيت زندگي نكنيم

ياعلي


اما از فردا مي خواهيم سه موضوع با عناوين مرتبط پيدا كنيم و در موردشان چند سطري سخن بگوييم

به دليل اين كه خيلي ها فكر مي كنند زندگي ميدان نبرد است يا بايد جنگيد و كشت يا بايد كشته شد

اما اين طور نيست در پايان به اين نتيجه خواهيد رسيد

نظر يادتون نره.....

 

 



:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ياران صميمي سلام

در اين ماه عشق اجازه دهيد گفت و گويي عاشقانه با خالق خود داشته باشيم

من خدايي دارم كه در اين نزديكي است

مهربان ،

خوب،

قشنگ،

چهره اش نوراني است

گاه گاهي سخن مي گويد با دل كوچك من

ساده تر از سخن ساده ي من

او مرا مي فهمد

او مرا ميخواند

نام او ذكر من است

در غم و در شادي

چون به غم مينگرم

آن زمان رقص كنان ميخندم كه خدا يار من است كه خدا يار بي كسي هاي من است

كه خدا در همه جا با همه كس ياد من است

او خدايي ست

كه مرا مي خواهد

و

عاشقانه مي خواند

با اينكه مي داند بدم بدترينم   اما مي داند جز او كسي ندارم

مرحمي براي زخم هايم ندارم

                                  

                                           خدايا دوستت دارم

                                              

                عاشقانه ستايش ميكنمت



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 4 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

کاشکی می شد بهت بگم چه قدر صداتو دوست دارم

چه قدر مثل بچگی هام لالایی اتو دوست دارم

سادگی هاتو دوست دارم

خستگیاتو دوست دارم

چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم

کاشکی رو طاقچه دلت اینه وشمعدون می شدم

تو دشت ابری چشات یه قطره بارون می شدم

کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم

یه اسمون نرگس و یاس تو باغ دستهات بشونم

لالایی لالایی لا لا لا

بخواب که می خوام تو چشات ستاره هامو بشمرم

لا لایی لالایی لا لا لا

پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب اگه بد ... با تو برام دیدنیه

باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه

مادر

می خوام بهت بگم چه قدر صداتو دوست دارم

لالایی هاتو دوست دارم بغض صداتو دوست دارم

 

مادرم با تمام وجودم با تمام بدي هام با تمام عشقم با تمام نفسم نگاهم

فرباد ميزنم

دوستت دارم تا بي نهايت........



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

بي تاب انتظار

 

كوزه هاي خالي و غبار گرفته را

برگرفتم و به راه افتادم

رفتم تا از سرزمين چشمه هاي سبز ،

براي روح تشنه معبد ،

براي كبوتران معصوم حرم ، آب برگيـرم .

چشمه هاي كه از دل آفتاب سر مي زنند .

سپيدة صبح ، نهري از آن سرزمين است .

فلق دهانه اي از آن چشمه هاست .

سرزميني در آن سوي بامدادان ،

رفتم و دل ، لبريز از عشق ،

جان تافته از ايمان ،

انديشه روشنم از حكمت ،

تن گرم از اميد و ...

من بي تاب انتظارم... ! 
                                            دكتر علي شريعتي

 



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم


 

" دعای ندبه " دلم هواي دعا و گريه كرده بود دلم ياد حسين و عاشورا افتاد ياد غريبي شون ياد امام زمان ياد بي كسيم :

 اَیْنَ الْحَسَنُ اَیْنَ الْحُسَیْنُ اَیْنَ....

کجاست حسن ؟ و کجاست حسین ؟ و کجایند

اَبْناَّءُ الْحُسَیْنِ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ وَصادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ اَیْنَ السَّبیلُ

فرزندان حسین ؟ شایسته اى پس از شایسته دیگر و راستگوئى پس از راستگوى دیگر کجاست آن راه حق

بَعْدَ السَّبیلِ اَیْنَ الْخِیَرَةُ بَعْدَ الْخِیَرَةِ اَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ اَیْنَ

پس از راه دیگر؟ کجایند برگزیدگان (خدائى ) هر یک پس از دیگرى ؟ کجایند خورشیدهاى تابان ؟ کجایند

الاَْقْمارُ الْمُنیرَةُ اَیْنَ الاَْنْجُمُ الزّاهِرَةُ اَیْنَ اَعْلامُ الدّینِ وَقَواعِدُ الْعِلْمِ

ماههاى نور افشان ؟ کجایند اختران فروزان ؟ کجایند بزرگان دین و پایه هاى دانش ؟

فریاد می کشد...:

 

اَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلوُ مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ اَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ

کجا است بجامانده خدا که بیرون از خاندان عترت راهنما(ى رسول خدا) نیست ؟ کجاست آنکه آماده شده براى ریشه کن

دابِرِ الظَّلَمَةِ اَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِِقامَةِ الاَْمْتِ وَاْلعِوَجِ اَیْنَ الْمُرْتَجى

ساختن ستمگران ؟ کجاست آنکه چشم براهش هستند براى راست کردن نادرستیها و کجیها؟ کجاست

لاِِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ اَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَراَّئِضِ وَالسُّنَنِ

آن مایه امید براى از بین بردن ستم و تجاوز؟ کجاست آنکه ذخیره شده براى نو کردن فریضه ها و سنتهاى دین ؟

اَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لاِِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ اَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لاِِحْیاَّءِ الْکِتابِ

کجاست آن کس که انتخاب گشته براى برگرداندن کیش و آئین ؟ کجاست آنکه آرزویش داریم براى زنده کردن قرآن

وَحُدُودِهِ اَیْنَ مُحْیى مَعالِمِالدّینِ وَاَهْلِهِ اَیْنَ قاصِمُ شَوْکَةِ الْمُعْتَدینَ

و حدود آن ؟ کجاست زنده کننده آثار دین و اهل دین ؟ کجاست درهم شکننده شوکت زورگویان ؟

اَیْنَ هادِمُ اَبْنِیَةِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ اَیْنَ مُبیدُ اَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ

کجاست ویران کننده بناهاى شرک و دو روئى ؟ کجاست نابود کننده اهل فسق و گناه

وَالطُّغْیانِ اَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ اَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ

و طغیان ؟ کجاست آنکه شاخه هاى گمراهى و اختلاف را ببرد؟ کجاست محو کننده آثار کجروى

وَالاَْهْواَّءِ اَیْنَ قاطِعُ حَباَّئِلِ الْکِذْبِ وَالاِْفْتِرآءِ اَیْنَ مُبیدُ الْعُتاةِ

و هوا و هوسها؟ کجاست پاره کننده دامهاى دروغ و بهتان ؟ کجاست نابود کننده سرکشان

وَالْمَرَدَةِاَیْنَ مُسْتَاْصِلُ اَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْلیلِ وَالاِْلْحادِ اَیْنَ مُعِزُّ

و متمردان ؟ کجاست ریشه کن کننده ستیزه جویان و گمراهان و بى دینان ؟ کجاست عزت بخش

الاَْوْلِیاَّءِ وَمُذِلُّ الاَْ عْداَّءِ اَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى اَیْنَ بابُ اللَّهِ

دوستان و خوار کننده دشمنان ؟ کجاست گردآورنده سخنان بر پرهیزکارى ؟ کجاست آن درگاه خداوند

الَّذى مِنْهُ یُؤْتى اَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى اِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الاَْوْلِیاَّءُ اَیْنَ السَّبَبُ

که از آنجا بسوى خدا روند؟ کجاست آن آئینه خدائى که بسویش توجه کنند اولیاء؟ کجاست آن سبب خدائى

الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماَّءِ اَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَناشِرُ رایَةِ

که پیوست است میان زمین و آسمان ؟ کجاست آن فرمانرواى روز فتح و پیروزى و برافرازنده پرچم

الْهُدى اَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا اَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ

هدایت و راهنمائى ؟ کجاست گردآورنده شایستگى و خوشنودى (حق )؟ کجاست خواهنده خون

الاَْنْبِیاَّءِ وَاَبْناَّءِ الاَْنْبِیاَّءِ اَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلا ءَ اَیْنَ

پیمبران و فرزندان پیمبران ؟ کجاست خواهنده خون کشته کربلا؟ کجاست آن

الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَافْتَرى اَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ

یارى شده و پیروزمند بر کسانى که بر او ستم کردند و دروغ بستند؟ کجاست آن درمانده اى که چون دعا کند

اِذا دَعى اَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى اَیْنَ ابْنُ النَّبِىِّ

به اجابت رسد کجاست صدر مخلوقات عالم آن نیکوکار با تقوى ؟ کجاست فرزند پیامبر

الْمُصْطَفى وَابْنُ عَلِی الْمُرْتَضى وَابْنُ خَدیجَةَ الْغَرّاَّءِ وَابْنُ فاطِمَةَ

برگزیده و فرزند على مرتضى و فرزند خدیجه روشن سیما و فرزند فاطمه

الْکُبْرى بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى وَنَفْسى لَکَالْوِقاَّءُ وَالْحِمى یَا بْنَ السّادَةِ

کبرى ؟ پدر و مادرم بفدایت و خودم بلاگردان و سپر پیش روى تو باشم......

********

دل را می برد پیش خود آقا...یاد گذشته میفتم که بعد از مطالعه کتاب های زیادی راجع به تشرفات افراد مختلف خدمت امام زمان (عج) و شنیدن جمله ی آقای بهجت که گفته بودند یک منتظر همین که هر روز به فکر آقا باشد و به ایشون فکر کند از عهده ی انتظار خوب برآمده- و میدانیم که در این جمله و این طرز فکر دنیا دنیا حرف نهفته است و عمل         " اَیْنَ " برای من تجلی پیدا کرده بود و در خیابانها به دنبال آقا میگشتم و یا قیافه ای شبیه به ایشون و تقریبا شاید بشه گفت مثل دیوانه ها اینور و اونور رو نگاه میکردم!....چه لذت بخش بود....حیف که این حال و هوا زیاد دوام نیاورد و دیگر حتی لایق چشم دواندن هم نبودم!

صاحب من گرچه زیاد به تو فکر نمیکنم و خیلی نالوطی و بی معرفت هستم اما همه مثل من نیستن....شیعیان لوطی و بامعرفت و عاشق زیاد داری! به خاطر آنها بیا!

ولی یه چیز رو میدونی که عشق و حُبٌ تو لوطی و نالوطی برنمیداره....همه ، خوب و بد ، همه دوستت دارن و منتظرتن!...

دیگه خودتم یه نگاهی به من بکن دیگه-میدونی که چقدر ضعیفم-که وقتی میای و اگه من بودم حداقل بتونم تاب وجود نازنین شما رو بیارم و خجالت نکشم..یه گوشه ی چشم بنداز تا منتظر خوبی باشم!....تا منتظرهای خوبی باشیم!

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان علیه السلام!



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

شکست؟

   

   معروف است روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید:

   آقای ادیسون شنیده ام برای اختراع لامپ تلاشهای

   زیادی کرده اید اما موفق نشدید.چرا پس از 999 بار

   شکست همچنان به فعالیت خود ادامه می دهید؟

   ادیسون با لحن خونسردی جواب می دهد "ببخشید

   آقا من 999 بار شکست نخورده ام،بلکه 999 روش یاد

   گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود."

   نتیجه:هیچ چیز به اندازه اعتقاد به شکست و عدم

   موفقیت میان شما و رویاهایتان فاصله نمی اندازد.

   اگر معتقد باشید که شکست خورده اید دیگر تلاش و

   فعالیت زیاد معنی ندارد.برندگان ترجیح می دهند از

   واژه "نتیجه" به جای "شکست" استفاده کنند.آنها

   معتقدند هیچ وقت شکست نمی خورند،بلکه تنها

   گاهی با نتایج و موقعیت هایی روبرو می شوند که

   مطابق انتظار و توقعشان نیست.این طرز تلقی به

   آنها اجازه می دهد بدون اینکه دچار رکود شوند یکبار

   دیگر تلاشهای خود را همراه با تجربیات مفید ناشی از

    اقدامات گذشته آغاز کنند.

                  

               هفت بار که افتادی برای هشتمين بار برخيز 

 "مثل ژاپنی

      

   "یه شب خدا بهم گفت:مثل ستاره باش،مثل ستاره

       همواره بتاب.ستاره با اینکه می دونه ممکنه نورش

       به جایی نرسه،اما هیچگاه ناامید نمیشه و همیشه

        می تابه.پس بیاین مثل ستاره باشیم و همیشه

         بتابیم و ناامید نشیم"...

                                                              یا حق...

 



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

دلم برای بهشت تنگ  شده بود

                                                                          آخر من مال آنجا بوده ام                 

گفتم نه اینطور نمی شود

                                                                                مهرورزی کردم به همه چیزو همه کس

بی انتظار پاسخ

                                                 همینجا خود را در بهشت یافتم

مدتی گذشت

                                                                         بهشت را در خود مشعوف دیدم

بهشت در من بود نه من در بهشت

                                                                   و

 بهشت از در من بودن لذت می برد

مدتی گذشت

                                                 اکنون بهشت در نگاه من جاریست

و در حریم مهرورزی با نگاهم آن را به همه چیز و همه کس هدیه می کنم

                      حتی اگر شده باشد برای یک لحظه

آری..........



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

دخترک فقط یه بار و یه بار مهلت داشت به رویایی شیرین سفر کنه و جدی‌ترین بازیه زندگیش رو انجام بده . جادوی سحر قلبش رو با خوندن ورد عشق تبدیل به یه گوی شیشه‌ای میکنه و اونو تو دستای ظریفش میذاره و برای رسیدن به جزیره عشق سفری روی موجها آغاز میشه که راه برگشتی نداره . یا باید بره و عاشقی کنه یا تا آخر عمر کنار ساحل خیره به افق فقط تصور کنه اون حس ناب عاشقی کردن رو . کسی تابحال برنگشته که بهش بگه به محض دور شدن از ساحل ، دریاچه زیبا تبدیل میشه به اقیانوسی کبود و هراسناک ، بازی شکلش عوض میشه و هزار جور ترفند میزنه که تو مسیری اشتباه اون گوی شیشه‌ای نابود بشه

 کاش جزیره‌اش رو پیدا کنه چرا که تموم طوفانها و سختیها و تلخیها فقط با یه بوسه سحرآمیز فراموش میشه اون گوی شیشه‌ای پر از ترکهای ریزی میشه که با تلنگری تبدیل به ذراتی میشه که هر کدوم دنیایی از خاطرات تلخ وشیرین سفر عشقه

دخترک با دلی شاد و قلبی پاک پا در راهی میذاره که نابودش میکنه اما قانون اینه که برای رسیدن به اون آغوش رویایی باید وسط آبیه دریا تو آتیش سوخت و صیقل پیدا کرد که قلب شیشه‌ای بشه آینه تمام نمای معشوق

خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم!!

 

در کنار ساحل آرامش مینشینم و به افق خیره خواهم شد.

امواج خروشان دریا به سمت ساحل می شتابند !

دریا ساحل را در آغوش می گیرد ... و عشق بازی آغاز می شود ... دست نوازشگر دریا و تن عشوه گر ساحل !

به یاد تو روی این سکوی باقی مانده از روزهای دیرین , نشسته ام و برای تو می نگارم عاشقانه ای که تجلی نام توست ! ...

تویی که دلیل محکمی هستی بر روایت عشق من !

اگر واژه ای هست از توست و از احساسی که به تو میرسد !

آسمان روی دریا ... امشب چراغانی شده ست ... دریا عاشق تر از همیشه خود را به ساحل می رساند !

و من عاشق تر از همیشه از دوری تو می گریم ... میان ما یک دریا و شاید هم یک اقیانوس فاصله ست ! کجاست؟ موسی که با عصایش از میان آبها راهی برایم باز کند تا خود را به تو برسانم.

 خدایاخدایا من دریا هستم!!

 و نبض زنده بودنم رقص موجهای بیکرانم است
      
خواستم بدانی اگرچه دریایی بزرگ و آبی ام
           
اگرچه اعماق وجودم پر از صدای زمزمۀ ماهیهاست
       
اگر چه آسمان را بالای سرم دارم 
        
و زمین را زیر پایم
           
اما بدون تو مردابی بیش نیستم
           
تو معنای تمام امواج خروشان منی
           
بی تو من چون مردابی ام که آفتاب و زمین دشمنم هستند
           
بی تو آفتاب قطراتم را بخار خواهد کرد
           
و زمین مرا در خود خواهد بلعید
         
پس با من بمان 
        
تا زنده بمانم  

زندگی به امواج دریامانند است چیزی به ساحل میبرد وچیزی دیگر را میشوید،چون به سرکشی افتد انبوه ماسه ها را با خود میبرد اما توانش بود که تخته پاره ای را نیز به ساحل آورد تا کسی بام خانه اش را بدان بپوشاند

 

به دریا نگاه کن و دریایی عمل کن
به سخاوتمندی او نگاه کن، به آن دوردست‌ها، به آن‌جا که خورشید -سرچشمه‌ی انرژی
الهی- خود را به نیمه‌ی دیگر زندگی رخ‌می‌نمایاند تا عدالتش در تابیدن رعایت شود.
محکم بایست و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن، هر آن‌چه که در خود می‌جویی را در گستره‌ی پرتلاطم دریا خواهی یافت
او هرچه دارد، از خویشتنِ خویش دارد؛ آرامش را، موج پرقدرت را و هر آن‌چه که
می‌خواهد داشته باشد، از خود دارد. او آن‌قدر به توان خویش، پای‌بند است که با
دستان مهربان و بامحبت خویش، موجی می‌سازد سرکش و جسور اما از جنس خویش، خوب که به دریایِ بی‌کران بنگری، همین دریای به‌ظاهر آرام، چیزهایی در خود نهفته دارد که
بسیاری از آدم‌ها آن را مدت‌هاست در خویشتن خویش یا گم کرده‌اند و یا به فراموشی
سپرده‌اند به دریا نگاه کن و به دریا بیندیش تا آن‌جا که جزئی از دریا شوی
خود را نه در کنار او و نه بر پهنه‌ی نیل گونش که با دریا حس کن، لابه‌لای جریانات مبهم آبی دریا همراه او گاهی سر به اعماق تاریک و در عین حال شگفت‌‌انگیز و زیبایش بسپار و گاه با امواج از دریا جدا شو و به سوی آسمان پرواز کن؛ پروازی که از دریا جدایی‌ناپذیر باشد؛
پایت بر آب‌های دریا و بال‌هایت گسترده در افق زیبا و باز هم جسورانه به دریا نگاه
کن.حالا دیگر باید خودت را جزئی از دریا بدانی، آری اگر خوبِ خوب در خود غوطه‌ور شوی، می‌بینی حالا خود تو هم دریایی، دریایی زیباتر از این دریایی که تا به حال
نظاره‌گرش بودی، تو دیگر دریا شده‌ای؛ آبی‌تر، آرام‌تر، تو دریایی شده‌ای
آبی آرام، زیبای غرورانگیز، جسور مهربان، قدرتمندی  و پرتلاطمی امن؛ تو دیگر
دریایی هستی آبی‌تر، سخاوتمندتر، قوی‌تر و زیباتر،
.
باور کن تو حالا از دریا هم دریاتر
شده‌ای، دریایی که می‌داند  وجودش حکمت وبرکت

 دریایی که می‌داند
زیباست، قدرتمند است، مفید است، خلقتش بی‌عیب و نقص و هدفمند است، آمده‌ایم که دریا باشیم

 

دریا ،هم موج و طوفان دارد و هم آرامش و سکون.

گاهی خشم آلود و کف بر لب است

گاهی آرام و رام.

اما...وسعت و عمقش ،بی کرانگی و زلالی اش ،جها ن های پنهان در ژرفایش ،عظمت آن را نشان می دهد.

هزاران نهر و رود ،به 

|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 1 شهريور 1389 | نظرات ()