يه سلام يه آپ.....خدا و جاده هاي فانوسي
نوشته شده توسط : مريم

سلام به همه ي دوستاي گلم

ببخشيد اينترنتم يكم مشكل داشت نتونستم بيام

شما بزرگي كنيد ببخشيد....

كبوترايِ آسمونه جاده هاي سبزِ منو خدا

امروز يه جور ديگه اي بودن

اوج ميگرفتن ،با موسيقيه قشنگه باد و نسيم ميرَقصيدن

امروز درخت ها سبز تر شده بودن

گل هاي مريم و رُز و گلبرگ هاي ياس روي درختا و كنار جاده منو خدا

سفيد تر و قرمز تر خوش عطر تر شده بودن

 ابرا با هم بازي ميكردن و پسر بچه هاي توي كوچه بلند بلند ميخَنديدَن

دختر همسايه گيتار ميزَد

مادر بزرگم كتابچه ي كوچك خدا را ورق ميزد

صداي مهره هاي تسبيح پدر بزرگ بيشتر از هر چيزي فضا رو پر كرده بود

خواهرم با موش كوچولوش جزيره هاي ذهن اقيانوسي خودِش رو كشف ميكرد

امروز يه احساس عجيبي داشتم

پاهايم جور ديگري قدم برميداشتند

دستام قلم رو جور ديگه اي نگه ميداشتن و مي نوشتن

چشمام جور ديگه اي به روبرو نگاه نگاه ميكردن

هوا سرد شد اما حرارت وجودم طور ديگه اي گرمم ميكرد

امروز يه روز ديگه است....  يه روز خاصه .... نميدونم!!

ولي لبخند خدا رو احساس و دستشو روي شونه هام لمس ميكردم

ناخداگاه انگشتام بي حس شد

انگار در ماوَراء ايستاده بودم ....

سكوت سكوت سكوت همين

هيس س س س س س..

صداي پا مياد... صداي قدم هاي يك عابر آشنا

صداي خش خش كفشاش  

و

بوي مدهوش كننده ي تكه نونه تازه اي كه تو دستش بود ...

كم كم خورشيد جاشو به ماه ميداد و من اصلا گذر زمان رو احساس نميكردم.

خداي من ....خدايا..اين جا چه خبره؟ اين جا اصلا كجا هست؟ چرا اينجوريه؟؟؟؟؟

اما هيچ كس نبود هيچ كس

صداي لِخ لِخ كفشايي كه به زمين كشيده ميشد داشت ديوونم ميكرد اما معلوم بود كه يه بچه است يه بچه با يه عطر آشنا...

نمي تونستم بفهمم

 نمي تونستم درك كنم  كُجام!!!

صداي كفشايي كه مدام با زمين بزخورد ميكرد قطع شد

يه صداي آشنا ميومد صداي....

 ببخشيد ببخشيد خانوم خانوم

صداي يه فرشته كوچولو حالا فهميده بودم اون صدا و اون بويي كه به مشام ميرسيد مال چي بوده

خم شدم و بهش نگاه كردم

-سلام خانوم

من با چشماي تعجب آميزي بهش گفتم : سلام كوچولو اين جا چيكار ميكني ؟

با بغضي كه توي صداش و لب هاي غنچه شدش بود گفت:

تنهام ، هرچي ميگردم دوستامو پيدا نميكنم فكر كنم بدون من رفتن و منو تَنها گذاشتن ..

انگار كه همه چيز يادم رفته باشه اين كه اين جا كجاست و من براي چي اينجام  گفتم:

براي چي بايد يه فرشته كوچولو ي مهربون و معصومي مثل تو رو تنها گذاشته باشَن ؟

-بانگاهي معصومانه و خيلي قشنگ بهم گفت:

راستش من تنهاي تنها نيستم هر روز منو يه عالمه فرشته ديگه با خدا اين جا قرار داريم

گفتم قرار؟

-آره ما هر روز اين جا جمع ميشيم با هم بازي ميكنيم ،ميخنديم ، حرف ميزنيم

و

 كاراي زَميني ها رو نگاه ميكنيم وهر شب براشون با ستاره ها چشمك ميزنيم..

 

خداي من چي ميشنوم  يعني اين جا واقعا آسمونه؟ ؟ ؟ ؟

 

دستامو سفت گرفت ، بغض صداشو غورت داد و بهم گفت:

مياي بريم دوستامو پيدا كنيم

بريم ببينيم خدا كجاست

با يه حالت بُهد زده اي گفتم نميدونم

گفت بريم  بريم  بريم ديگه

يك لحظه از خودم بي خود شدم 

ديدم چاره اي ندارم چون فقط منو اون اينجاييم گفتم: باشه بريم خانوم كوچولوي شيطون

بين راه لِي لِي قدم برميداشت

 و مدام برميگشت و با يه حس قشنگي به من نگاه ميكرد گاهي هم برميگشت و دستمو با يه حالتي ميگرفت...

با خودم گفتم نكنه مُردَم ....نه نه اگه واقعا ...مُرده باشم چي

اَه اين فكرا چيه....

صداي قدم هاش قطع شد سرشو بالا كرد و بهم گفت رسيديم

با چشمام بهش با حالت سوال برنگيزي نگاه كردم و گفتم اين جا؟

گفت اره اونا هاش اونجا من ميترسم برم تو برو اون پايين و به خدا بگو بياد اين بالا...باشه؟

تعجب كردم با خودم گفتم خدا و دره غير ممكنه

يعني خدا اون پايينه ...يه جاي خيلي تاريك و زشت هيچي معلوم نبود جز چند تا فانوس كه

نورشون خيلي قشنگ و خيره كننده بود

گفتم باشه فرشته كوچولو

اما يادت باشه اسمتو به من نگفتي ها....!!!!

با ناگاه مظلومانه خاصي بِهم  زُل زد و گفت :پر نور ترين ستاره ي شب

من كه واقعا تعجب كرده بودم گفتم خيلي قشنگه

به پايين نگاه كردم ...فاصله زياد بود بايد مي پَريدَم براي يك لحظه جُراَتَم رو از دست دادم ...براي چند لحظه خيلي ترسيدم كه نكنه برگشتي نباشه....

گفتم نه نه منو ترس من مي پرم

و پريدم !!!!!!!!!!!!

يه هويي روي صندليِ زير آلاچيق از خواب پريدم

گيج بودم ، نمي فهميدم عجيب ترين خوابي بود كه تا حالا ديده بودم

دوباره صداي همون كفشا و همون صداي بچه گانه ....

سرمو بالا كردم

آره آره خودشه يه ستاره خيلي خيلي قشنگ

 با يه نور خيلي خيلي قشنگ تر داره چشمك ميزنه به من (ياد حرف فرشته كوچولو افتادم پر نور ترين ستاره ي شب)

يه چيزي فهميدم .فهميدم از زندگي تا مرگ حتي كمتر از يك نقطه بيشتر فاصله نيست

فهميدم چقدر دنياي ما پَست و سياهه كه خدا خودش هر روز مياد و  برامون فانوس روشن ميكنه ...

بيايم يكم دستاي مهربونه خدا رو بگيريم

يكم خودمون فانوس روشن كنيم

چرا

آخه چرا بايد اينقدر بد باشيم كه حتي فرشته ها هم بِتَرسَن بيان روي زمين

يا

 وقتي ميان ميخوان زود بَرگَردَن اون بالا

بيايم يكم فقط يكم توي اين جاده ي سبز و سرخ ،بالا و پايين جا پامونو بزاريم كنار جا پاي خدا

نقاش كوچولو يا همون دختر جاده هاي سرخ و سبز امشب هم

يه ستاره از فرشته هاي آسمون هديه گرفت و و به آدمك هاي زميني هديه داد

ديدين خدا چقدر مهربونو بزرگه دوستاي خوبم كه حتي با اين همه بديه ي ما باز هم مياد و به فكرمونه....

يه دسته گل مريم دوشاخه گل رز و چند گلبرگه ياس از دختر جاده هاي سبز تقديمتون

باعشق خدا فانوس ها رو بردارين

و امشب برين تا تو هر كوچه اي يك فانوس روشن بزارين و خاموش شده هاشو دوباره روشن كنيد حتي اگه كبريت ندارين نور مهر واقعي و محبت حقيقي هم كار سازه

برين و بزارين تا لبخند خدا و فرشته هاي كوچولوشو از همين پايين ببينيد

 

ياعلي

خوشگلا نظر يادتون نره ها

 

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 688
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : 3 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
تبسم در تاریخ : 1389/7/27/2 - - گفته است :
توچه قدرمهربووني
دوووووووسسسستتتتت دارمبووووووس فقط برا مريم جوووووووونم

/weblog/file/img/m.jpg
سارا جوووووووووووووووووووون در تاریخ : 1389/7/9/5 - - گفته است :
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم خیلی مهربونی هم خودت هم نوشته هات احساس میکنم ارزشی که برای اطرافیانت قاعل میشی زیاده نمی دونم اما فکر میکنم با همه ی دوستایی که داشتم مریم جووون فرق میکنی مثل خواهر نداشتم دوست دارم
امید وارم بتونم یه خواهر خوب باشم نفس

/weblog/file/img/m.jpg
سارا جوووووووووووووووووووون برای مریممم در تاریخ : 1389/7/9/5 - - گفته است :
دنيا كوچيكه و عشق تو ، بزرگ
دستهاي من كوچيكه و قلب تو ، بزرگ
چشمهاي من كوچيكه و آسمون دل مهربون تو ، بزرگ
اشكهاي من كوچيكه ولي غربت تو ، بزرگ
آسمون دل من كوچيكه و ستاره ي عشق تو ، بزرگ
گر چه عشق من كوچيكه و قلبم طاقت غم نداره
اما بدون تا روزي كه نفس مي كشم و زنده ام
عشق زيبا و قشنگت هميشه توي قلب كوچيكم مي مونه


/weblog/file/img/m.jpg
مرد تنها در تاریخ : 1389/7/4/0 - - گفته است :
سلام عزيزم ممنون كه بمن سر زدي اين چند وقت كه نبودي من هر روز ميومدم ميديدم آپ نيستي ميرفتم ولي خوشحالم كه از اين به بعد زود زود آپ ميكني

/weblog/file/img/m.jpg
هانیه در تاریخ : 1389/7/3/6 - - گفته است :
سلام

مطالبت در نظر من متفاوت بود

من خودم به شخصه ازش لذت بردم

مطالبت منو تحت تاثیرقرارداد

اگه تونستی به من هم سر بزن وتو درست کردن کردنش کمکم کن


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: