نوشته شده توسط : مريم

دوباره سلام سلامي به زيبايي

قطره قطره اشك هايي كه اين شب ها به عشق علي

 به عشق فرق شكافته

و بستر بيماري علي ميريزيد

سلام ياران علي دوستم

خوب امروز ميخوام از سه تا موضوع ديگه براتون بگم

1.انتظار

2.خوشبختي

3.مشكلات

خوب شايد بگيد چه ربطي داره كه من هر دفعه سه تا عنوان به ظاهر جدا مي نويسم

اما نه

يكم فكر كنيد

حالا براتون ميگم فقط يكم عميق تر از من بينديشيد

انتظار كار بيشتر عاشقاست عاشقايي كه هميشه يا بيشتر مواقع با مشكلات دست و پنجه نرم كرده (خوب اينو بدونيد كه زندگي بدون مشكلات تا حدي بي معناست چرا؟ خوب يك مثال ساده براتون ميزنم يك نان وا وقتي بخواد يك نون خوش مزه خاش خاشي بپزه اول بايد مواد را حاضر كنه بعد بايد با هم مخلوط كنه خوب ورز بده و روش ضربه بزنه بعد ببره تو تنور تا خوب پخته بشه بعد روي يك ميخ ميزاره تا سرد بشه و اون وقته كه از خوردنش لذت ميبريم يا ميشه يك مثال ديگه زد

بيل دسته يك كشاورز رو ديديد خوب ميبينيد كه دسته بيل تا وسطاش كه با خاك سرو كار نداره زنگ زده و اون قسمت سر بيل و نيم تنش چقدر صاف و سيقل داده و سالم تره چون مدام داره با خاك برخورد ميكنه ضربه ميبينه)

خوب ديگه ميبينيد انسان با مشكلاته كه پخته ميشه سيقل پيدا ميكنه و ميتونه تغيير كنه و خودش را براي هر اتفاق خوب و روبرو شدن با مشكلات آماده كنه

و خوشبختي

خوشبختي اين نيست كه ما هر وقت هيچ مشكلي نداشتيم هر وقت تونستيم به آرزو هامون برسيم و دنيا بر وفق مراد ما بود ما خوشبختيم

نه

نه

نه

اصلا اين طور نيست در حقيقت همه ما خوشبختيم به چند دليل

1.ما در اين مرحله از زندگي مشكلات و اتفاقات خيلي بد و به قول خودمون حل نشدني يا مشكلات جانبي و طاقت فرسا و... داريم اما هر وقت كه ميخوريم به بن بست بايد با خودمون فكر كنيم مي تونست از اين بد تر هم باشه.

2.ما بايد بله بايد در تمام مراحل زندگي ممنون خداي بزرگ باشيم حتي حتي اگه لب پرتگاه ايستاديم.

3.و در آخر هميشه خوشبختيم چون كساني رو داريم تا به فكر ما باشند تا مثل خاندواده ما پشت محكم ما باشند،خدايي داريم كه هميشه دوستمان دارد به صلاح ما كار ميكند هميشه فرصت ميدهد و برايمان پل جبران ميسازد تا ما كاملش كنيم.

واما كوتاه تر.......

پس ببينيد

زندگي گاهي انتظاره

انتظار براي ظهور مهدي انتظار براي مسافر راه گم كرده انتظار براي نزديك تر شدن به معبود انتظار براي ديدن يار و و و ....

خوشبختي

ما در همه وقت و در همه حال چه غرق در مشكلات و چه نجات يافته از گودال مشكلات خوشبختيم چون خوشبختي احساس است احساس

پس احساس كنيد هميشه خوشبختيد تا واقعا خوشبختي را بيابيد

و

مشكلات

هميشه هست و زندگي بدونه آن چندان معني دار نيست اما بايد براي حلش حركت كردحتي اگر هزاران بار شكست بخوريد باز هم بلند شويد و بگوييد من شكست نخوردم فقط چندين بار ياد گرفتم مشكلم يا اتفاقي كه برايم رخ داده اين گونه حل نميشود

و در آخر اين شب ها براي ما هم دعا كنيد

يا علي

نظر يادتون نره......

 

 



:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ياران و دوستان هميشگي سلام

دوباره و دوباره ها سلامي كه با تمام وجود تقديمتان ميكنم

مي خوام امروز براتون در مورد سه تا موضوع صحبت كنم مي خوام براون بگم بگم بگم اونقدر كه بفهميد كجاي كاريد:

1.زندگي

.2عشق

.3مرگ

چقدر در مورد اينا مي دونيد  فكر ميكنيد چه رابطه اي بين اين هاست

خوب يه خلاصه خيلي خيلي كوچيك براتون ميگم

همه ما به دنيا اومديم بزرگ شديم و داريم زندگي ميكنيم زندگي كه به نظر خودمون خوب يا بده اما در اين زندگي خوب يا بد ناگهان عشق به ميدان مي آيد و يك زندگي را ويران يا آباد ميكند پس از مدتي مرگ به اين درگيري ما با خودمون خاتمه ميدهدو دوباره پس از مرگ زندگي ديگري آغاز ميشودزندگي كه ميتوان با صراحت گفت نتيجه زندگي قبل از مرگ است ......

و اما كوتاه تر

زندگي كه با عشق (شروع و پايان يابد) پس از مرگ هم زيبا خواهد بود.

پس بياييد كمي درك كنيم بفهميم كه زندگي با عشق حقيقي معناي واقعي به خود ميگيرد

پس چرا كمي در واقعيت زندگي نكنيم

ياعلي


اما از فردا مي خواهيم سه موضوع با عناوين مرتبط پيدا كنيم و در موردشان چند سطري سخن بگوييم

به دليل اين كه خيلي ها فكر مي كنند زندگي ميدان نبرد است يا بايد جنگيد و كشت يا بايد كشته شد

اما اين طور نيست در پايان به اين نتيجه خواهيد رسيد

نظر يادتون نره.....

 

 



:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

ياران صميمي سلام

در اين ماه عشق اجازه دهيد گفت و گويي عاشقانه با خالق خود داشته باشيم

من خدايي دارم كه در اين نزديكي است

مهربان ،

خوب،

قشنگ،

چهره اش نوراني است

گاه گاهي سخن مي گويد با دل كوچك من

ساده تر از سخن ساده ي من

او مرا مي فهمد

او مرا ميخواند

نام او ذكر من است

در غم و در شادي

چون به غم مينگرم

آن زمان رقص كنان ميخندم كه خدا يار من است كه خدا يار بي كسي هاي من است

كه خدا در همه جا با همه كس ياد من است

او خدايي ست

كه مرا مي خواهد

و

عاشقانه مي خواند

با اينكه مي داند بدم بدترينم   اما مي داند جز او كسي ندارم

مرحمي براي زخم هايم ندارم

                                  

                                           خدايا دوستت دارم

                                              

                عاشقانه ستايش ميكنمت



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 4 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

کاشکی می شد بهت بگم چه قدر صداتو دوست دارم

چه قدر مثل بچگی هام لالایی اتو دوست دارم

سادگی هاتو دوست دارم

خستگیاتو دوست دارم

چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم

کاشکی رو طاقچه دلت اینه وشمعدون می شدم

تو دشت ابری چشات یه قطره بارون می شدم

کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم

یه اسمون نرگس و یاس تو باغ دستهات بشونم

لالایی لالایی لا لا لا

بخواب که می خوام تو چشات ستاره هامو بشمرم

لا لایی لالایی لا لا لا

پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب اگه بد ... با تو برام دیدنیه

باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه

مادر

می خوام بهت بگم چه قدر صداتو دوست دارم

لالایی هاتو دوست دارم بغض صداتو دوست دارم

 

مادرم با تمام وجودم با تمام بدي هام با تمام عشقم با تمام نفسم نگاهم

فرباد ميزنم

دوستت دارم تا بي نهايت........



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

بي تاب انتظار

 

كوزه هاي خالي و غبار گرفته را

برگرفتم و به راه افتادم

رفتم تا از سرزمين چشمه هاي سبز ،

براي روح تشنه معبد ،

براي كبوتران معصوم حرم ، آب برگيـرم .

چشمه هاي كه از دل آفتاب سر مي زنند .

سپيدة صبح ، نهري از آن سرزمين است .

فلق دهانه اي از آن چشمه هاست .

سرزميني در آن سوي بامدادان ،

رفتم و دل ، لبريز از عشق ،

جان تافته از ايمان ،

انديشه روشنم از حكمت ،

تن گرم از اميد و ...

من بي تاب انتظارم... ! 
                                            دكتر علي شريعتي

 



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم


 

" دعای ندبه " دلم هواي دعا و گريه كرده بود دلم ياد حسين و عاشورا افتاد ياد غريبي شون ياد امام زمان ياد بي كسيم :

 اَیْنَ الْحَسَنُ اَیْنَ الْحُسَیْنُ اَیْنَ....

کجاست حسن ؟ و کجاست حسین ؟ و کجایند

اَبْناَّءُ الْحُسَیْنِ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ وَصادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ اَیْنَ السَّبیلُ

فرزندان حسین ؟ شایسته اى پس از شایسته دیگر و راستگوئى پس از راستگوى دیگر کجاست آن راه حق

بَعْدَ السَّبیلِ اَیْنَ الْخِیَرَةُ بَعْدَ الْخِیَرَةِ اَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ اَیْنَ

پس از راه دیگر؟ کجایند برگزیدگان (خدائى ) هر یک پس از دیگرى ؟ کجایند خورشیدهاى تابان ؟ کجایند

الاَْقْمارُ الْمُنیرَةُ اَیْنَ الاَْنْجُمُ الزّاهِرَةُ اَیْنَ اَعْلامُ الدّینِ وَقَواعِدُ الْعِلْمِ

ماههاى نور افشان ؟ کجایند اختران فروزان ؟ کجایند بزرگان دین و پایه هاى دانش ؟

فریاد می کشد...:

 

اَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلوُ مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ اَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ

کجا است بجامانده خدا که بیرون از خاندان عترت راهنما(ى رسول خدا) نیست ؟ کجاست آنکه آماده شده براى ریشه کن

دابِرِ الظَّلَمَةِ اَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِِقامَةِ الاَْمْتِ وَاْلعِوَجِ اَیْنَ الْمُرْتَجى

ساختن ستمگران ؟ کجاست آنکه چشم براهش هستند براى راست کردن نادرستیها و کجیها؟ کجاست

لاِِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ اَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَراَّئِضِ وَالسُّنَنِ

آن مایه امید براى از بین بردن ستم و تجاوز؟ کجاست آنکه ذخیره شده براى نو کردن فریضه ها و سنتهاى دین ؟

اَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لاِِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ اَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لاِِحْیاَّءِ الْکِتابِ

کجاست آن کس که انتخاب گشته براى برگرداندن کیش و آئین ؟ کجاست آنکه آرزویش داریم براى زنده کردن قرآن

وَحُدُودِهِ اَیْنَ مُحْیى مَعالِمِالدّینِ وَاَهْلِهِ اَیْنَ قاصِمُ شَوْکَةِ الْمُعْتَدینَ

و حدود آن ؟ کجاست زنده کننده آثار دین و اهل دین ؟ کجاست درهم شکننده شوکت زورگویان ؟

اَیْنَ هادِمُ اَبْنِیَةِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ اَیْنَ مُبیدُ اَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ

کجاست ویران کننده بناهاى شرک و دو روئى ؟ کجاست نابود کننده اهل فسق و گناه

وَالطُّغْیانِ اَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ اَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ

و طغیان ؟ کجاست آنکه شاخه هاى گمراهى و اختلاف را ببرد؟ کجاست محو کننده آثار کجروى

وَالاَْهْواَّءِ اَیْنَ قاطِعُ حَباَّئِلِ الْکِذْبِ وَالاِْفْتِرآءِ اَیْنَ مُبیدُ الْعُتاةِ

و هوا و هوسها؟ کجاست پاره کننده دامهاى دروغ و بهتان ؟ کجاست نابود کننده سرکشان

وَالْمَرَدَةِاَیْنَ مُسْتَاْصِلُ اَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْلیلِ وَالاِْلْحادِ اَیْنَ مُعِزُّ

و متمردان ؟ کجاست ریشه کن کننده ستیزه جویان و گمراهان و بى دینان ؟ کجاست عزت بخش

الاَْوْلِیاَّءِ وَمُذِلُّ الاَْ عْداَّءِ اَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى اَیْنَ بابُ اللَّهِ

دوستان و خوار کننده دشمنان ؟ کجاست گردآورنده سخنان بر پرهیزکارى ؟ کجاست آن درگاه خداوند

الَّذى مِنْهُ یُؤْتى اَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى اِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الاَْوْلِیاَّءُ اَیْنَ السَّبَبُ

که از آنجا بسوى خدا روند؟ کجاست آن آئینه خدائى که بسویش توجه کنند اولیاء؟ کجاست آن سبب خدائى

الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماَّءِ اَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَناشِرُ رایَةِ

که پیوست است میان زمین و آسمان ؟ کجاست آن فرمانرواى روز فتح و پیروزى و برافرازنده پرچم

الْهُدى اَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا اَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ

هدایت و راهنمائى ؟ کجاست گردآورنده شایستگى و خوشنودى (حق )؟ کجاست خواهنده خون

الاَْنْبِیاَّءِ وَاَبْناَّءِ الاَْنْبِیاَّءِ اَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلا ءَ اَیْنَ

پیمبران و فرزندان پیمبران ؟ کجاست خواهنده خون کشته کربلا؟ کجاست آن

الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَافْتَرى اَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ

یارى شده و پیروزمند بر کسانى که بر او ستم کردند و دروغ بستند؟ کجاست آن درمانده اى که چون دعا کند

اِذا دَعى اَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى اَیْنَ ابْنُ النَّبِىِّ

به اجابت رسد کجاست صدر مخلوقات عالم آن نیکوکار با تقوى ؟ کجاست فرزند پیامبر

الْمُصْطَفى وَابْنُ عَلِی الْمُرْتَضى وَابْنُ خَدیجَةَ الْغَرّاَّءِ وَابْنُ فاطِمَةَ

برگزیده و فرزند على مرتضى و فرزند خدیجه روشن سیما و فرزند فاطمه

الْکُبْرى بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى وَنَفْسى لَکَالْوِقاَّءُ وَالْحِمى یَا بْنَ السّادَةِ

کبرى ؟ پدر و مادرم بفدایت و خودم بلاگردان و سپر پیش روى تو باشم......

********

دل را می برد پیش خود آقا...یاد گذشته میفتم که بعد از مطالعه کتاب های زیادی راجع به تشرفات افراد مختلف خدمت امام زمان (عج) و شنیدن جمله ی آقای بهجت که گفته بودند یک منتظر همین که هر روز به فکر آقا باشد و به ایشون فکر کند از عهده ی انتظار خوب برآمده- و میدانیم که در این جمله و این طرز فکر دنیا دنیا حرف نهفته است و عمل         " اَیْنَ " برای من تجلی پیدا کرده بود و در خیابانها به دنبال آقا میگشتم و یا قیافه ای شبیه به ایشون و تقریبا شاید بشه گفت مثل دیوانه ها اینور و اونور رو نگاه میکردم!....چه لذت بخش بود....حیف که این حال و هوا زیاد دوام نیاورد و دیگر حتی لایق چشم دواندن هم نبودم!

صاحب من گرچه زیاد به تو فکر نمیکنم و خیلی نالوطی و بی معرفت هستم اما همه مثل من نیستن....شیعیان لوطی و بامعرفت و عاشق زیاد داری! به خاطر آنها بیا!

ولی یه چیز رو میدونی که عشق و حُبٌ تو لوطی و نالوطی برنمیداره....همه ، خوب و بد ، همه دوستت دارن و منتظرتن!...

دیگه خودتم یه نگاهی به من بکن دیگه-میدونی که چقدر ضعیفم-که وقتی میای و اگه من بودم حداقل بتونم تاب وجود نازنین شما رو بیارم و خجالت نکشم..یه گوشه ی چشم بنداز تا منتظر خوبی باشم!....تا منتظرهای خوبی باشیم!

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان علیه السلام!



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

شکست؟

   

   معروف است روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید:

   آقای ادیسون شنیده ام برای اختراع لامپ تلاشهای

   زیادی کرده اید اما موفق نشدید.چرا پس از 999 بار

   شکست همچنان به فعالیت خود ادامه می دهید؟

   ادیسون با لحن خونسردی جواب می دهد "ببخشید

   آقا من 999 بار شکست نخورده ام،بلکه 999 روش یاد

   گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود."

   نتیجه:هیچ چیز به اندازه اعتقاد به شکست و عدم

   موفقیت میان شما و رویاهایتان فاصله نمی اندازد.

   اگر معتقد باشید که شکست خورده اید دیگر تلاش و

   فعالیت زیاد معنی ندارد.برندگان ترجیح می دهند از

   واژه "نتیجه" به جای "شکست" استفاده کنند.آنها

   معتقدند هیچ وقت شکست نمی خورند،بلکه تنها

   گاهی با نتایج و موقعیت هایی روبرو می شوند که

   مطابق انتظار و توقعشان نیست.این طرز تلقی به

   آنها اجازه می دهد بدون اینکه دچار رکود شوند یکبار

   دیگر تلاشهای خود را همراه با تجربیات مفید ناشی از

    اقدامات گذشته آغاز کنند.

                  

               هفت بار که افتادی برای هشتمين بار برخيز 

 "مثل ژاپنی

      

   "یه شب خدا بهم گفت:مثل ستاره باش،مثل ستاره

       همواره بتاب.ستاره با اینکه می دونه ممکنه نورش

       به جایی نرسه،اما هیچگاه ناامید نمیشه و همیشه

        می تابه.پس بیاین مثل ستاره باشیم و همیشه

         بتابیم و ناامید نشیم"...

                                                              یا حق...

 



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

دلم برای بهشت تنگ  شده بود

                                                                          آخر من مال آنجا بوده ام                 

گفتم نه اینطور نمی شود

                                                                                مهرورزی کردم به همه چیزو همه کس

بی انتظار پاسخ

                                                 همینجا خود را در بهشت یافتم

مدتی گذشت

                                                                         بهشت را در خود مشعوف دیدم

بهشت در من بود نه من در بهشت

                                                                   و

 بهشت از در من بودن لذت می برد

مدتی گذشت

                                                 اکنون بهشت در نگاه من جاریست

و در حریم مهرورزی با نگاهم آن را به همه چیز و همه کس هدیه می کنم

                      حتی اگر شده باشد برای یک لحظه

آری..........



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 2 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

دخترک فقط یه بار و یه بار مهلت داشت به رویایی شیرین سفر کنه و جدی‌ترین بازیه زندگیش رو انجام بده . جادوی سحر قلبش رو با خوندن ورد عشق تبدیل به یه گوی شیشه‌ای میکنه و اونو تو دستای ظریفش میذاره و برای رسیدن به جزیره عشق سفری روی موجها آغاز میشه که راه برگشتی نداره . یا باید بره و عاشقی کنه یا تا آخر عمر کنار ساحل خیره به افق فقط تصور کنه اون حس ناب عاشقی کردن رو . کسی تابحال برنگشته که بهش بگه به محض دور شدن از ساحل ، دریاچه زیبا تبدیل میشه به اقیانوسی کبود و هراسناک ، بازی شکلش عوض میشه و هزار جور ترفند میزنه که تو مسیری اشتباه اون گوی شیشه‌ای نابود بشه

 کاش جزیره‌اش رو پیدا کنه چرا که تموم طوفانها و سختیها و تلخیها فقط با یه بوسه سحرآمیز فراموش میشه اون گوی شیشه‌ای پر از ترکهای ریزی میشه که با تلنگری تبدیل به ذراتی میشه که هر کدوم دنیایی از خاطرات تلخ وشیرین سفر عشقه

دخترک با دلی شاد و قلبی پاک پا در راهی میذاره که نابودش میکنه اما قانون اینه که برای رسیدن به اون آغوش رویایی باید وسط آبیه دریا تو آتیش سوخت و صیقل پیدا کرد که قلب شیشه‌ای بشه آینه تمام نمای معشوق

خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم!!

 

در کنار ساحل آرامش مینشینم و به افق خیره خواهم شد.

امواج خروشان دریا به سمت ساحل می شتابند !

دریا ساحل را در آغوش می گیرد ... و عشق بازی آغاز می شود ... دست نوازشگر دریا و تن عشوه گر ساحل !

به یاد تو روی این سکوی باقی مانده از روزهای دیرین , نشسته ام و برای تو می نگارم عاشقانه ای که تجلی نام توست ! ...

تویی که دلیل محکمی هستی بر روایت عشق من !

اگر واژه ای هست از توست و از احساسی که به تو میرسد !

آسمان روی دریا ... امشب چراغانی شده ست ... دریا عاشق تر از همیشه خود را به ساحل می رساند !

و من عاشق تر از همیشه از دوری تو می گریم ... میان ما یک دریا و شاید هم یک اقیانوس فاصله ست ! کجاست؟ موسی که با عصایش از میان آبها راهی برایم باز کند تا خود را به تو برسانم.

 خدایاخدایا من دریا هستم!!

 و نبض زنده بودنم رقص موجهای بیکرانم است
      
خواستم بدانی اگرچه دریایی بزرگ و آبی ام
           
اگرچه اعماق وجودم پر از صدای زمزمۀ ماهیهاست
       
اگر چه آسمان را بالای سرم دارم 
        
و زمین را زیر پایم
           
اما بدون تو مردابی بیش نیستم
           
تو معنای تمام امواج خروشان منی
           
بی تو من چون مردابی ام که آفتاب و زمین دشمنم هستند
           
بی تو آفتاب قطراتم را بخار خواهد کرد
           
و زمین مرا در خود خواهد بلعید
         
پس با من بمان 
        
تا زنده بمانم  

زندگی به امواج دریامانند است چیزی به ساحل میبرد وچیزی دیگر را میشوید،چون به سرکشی افتد انبوه ماسه ها را با خود میبرد اما توانش بود که تخته پاره ای را نیز به ساحل آورد تا کسی بام خانه اش را بدان بپوشاند

 

به دریا نگاه کن و دریایی عمل کن
به سخاوتمندی او نگاه کن، به آن دوردست‌ها، به آن‌جا که خورشید -سرچشمه‌ی انرژی
الهی- خود را به نیمه‌ی دیگر زندگی رخ‌می‌نمایاند تا عدالتش در تابیدن رعایت شود.
محکم بایست و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن، هر آن‌چه که در خود می‌جویی را در گستره‌ی پرتلاطم دریا خواهی یافت
او هرچه دارد، از خویشتنِ خویش دارد؛ آرامش را، موج پرقدرت را و هر آن‌چه که
می‌خواهد داشته باشد، از خود دارد. او آن‌قدر به توان خویش، پای‌بند است که با
دستان مهربان و بامحبت خویش، موجی می‌سازد سرکش و جسور اما از جنس خویش، خوب که به دریایِ بی‌کران بنگری، همین دریای به‌ظاهر آرام، چیزهایی در خود نهفته دارد که
بسیاری از آدم‌ها آن را مدت‌هاست در خویشتن خویش یا گم کرده‌اند و یا به فراموشی
سپرده‌اند به دریا نگاه کن و به دریا بیندیش تا آن‌جا که جزئی از دریا شوی
خود را نه در کنار او و نه بر پهنه‌ی نیل گونش که با دریا حس کن، لابه‌لای جریانات مبهم آبی دریا همراه او گاهی سر به اعماق تاریک و در عین حال شگفت‌‌انگیز و زیبایش بسپار و گاه با امواج از دریا جدا شو و به سوی آسمان پرواز کن؛ پروازی که از دریا جدایی‌ناپذیر باشد؛
پایت بر آب‌های دریا و بال‌هایت گسترده در افق زیبا و باز هم جسورانه به دریا نگاه
کن.حالا دیگر باید خودت را جزئی از دریا بدانی، آری اگر خوبِ خوب در خود غوطه‌ور شوی، می‌بینی حالا خود تو هم دریایی، دریایی زیباتر از این دریایی که تا به حال
نظاره‌گرش بودی، تو دیگر دریا شده‌ای؛ آبی‌تر، آرام‌تر، تو دریایی شده‌ای
آبی آرام، زیبای غرورانگیز، جسور مهربان، قدرتمندی  و پرتلاطمی امن؛ تو دیگر
دریایی هستی آبی‌تر، سخاوتمندتر، قوی‌تر و زیباتر،
.
باور کن تو حالا از دریا هم دریاتر
شده‌ای، دریایی که می‌داند  وجودش حکمت وبرکت

 دریایی که می‌داند
زیباست، قدرتمند است، مفید است، خلقتش بی‌عیب و نقص و هدفمند است، آمده‌ایم که دریا باشیم

 

دریا ،هم موج و طوفان دارد و هم آرامش و سکون.

گاهی خشم آلود و کف بر لب است

گاهی آرام و رام.

اما...وسعت و عمقش ،بی کرانگی و زلالی اش ،جها ن های پنهان در ژرفایش ،عظمت آن را نشان می دهد.

هزاران نهر و رود ،به 

|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 1 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

يه گله كوچيك به دوستان مياييد لطف ميكنيد مطالب رو ميخونيد نظر نمي ذاريد

خوب به من بر ميخوره ديگه

هر كي معرفت داره نظر بزاره

                  ما با بي معرفت ها كار نداريم

مدير وبلاگ

مريم

 



:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 31 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مريم

راز خوشبختي

تاجري پسرش را براي آموختن «راز خوشبختي» نزد خردمندي فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اينكه سرانجام به قصري زيبا بر فراز قله كوهي رسيد. مرد خردمندي كه او در جستجويش بود آنجا زندگي مي‌كرد.

به جاي اينكه با يك مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاري شد كه جنب و جوش بسياري در آن به چشم مي‌خورد، فروشندگان وارد و خارج مي‌شدند، مردم در گوشه‌اي گفتگو مي‌كردند، اركستر كوچكي موسيقي لطيفي مي‌نواخت و روي يك ميز انواع و اقسام خوراكي‌ها لذيذ چيده شده بود. خردمند با اين و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر كند تا نوبتش فرا رسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان كه دليل ملاقاتش را توضيح مي‌داد گوش كرد اما به او گفت كه فعلأ وقت ندارد كه «راز خوشبختي» را برايش فاش كند. پس به او پيشنهاد كرد كه گردشي در قصر بكند و حدود دو ساعت ديگر به نزد او بازگردد.

مرد خردمند اضافه كرد: اما از شما خواهشي دارم. آنگاه يك قاشق كوچك به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ريخت و گفت: در تمام مدت گردش اين قشق را در دست داشته باشيد و كاري كنيد كه روغن آن نريزد.

مرد جوان شروع كرد به بالا و پايين كردن پله‌ها، در حاليكه چشم از قاشق بر نمي‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.

مرد خردمند از او پرسيد:«آيا فرش‌هاي ايراني اتاق نهارخوري را ديديد؟ آيا باغي كه استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن كرده است ديديد؟ آيا اسناد و مدارك ارزشمند مرا كه روي پوست آهو نگاشته شده ديديد؟»

جوان با شرمساري اعتراف كرد كه هيچ چيز نديده، تنها فكر او اين بوده كه قطرات روغني را كه خردمند به او سپرده بود حفظ كند.

خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتي‌هاي دنياي من را بشناس. آدم نمي‌تواند به كسي اعتماد كند، مگر اينكه خانه‌اي را كه در آن سكونت دارد بشناسد».

مرد جوان اين‌بار به گردش در كاخ پرداخت، در حاليكه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه كامل آثار هنري را كه زينت بخش ديوارها و سقف‌ها بود مي‌نگريست. او باغ‌ها را ديد و كوهستان‌هاي اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتي را كه در نصب آثار هنري در جاي مطلوب به كار رفته بود تحسين كرد. وقتي به نزد خردمند بازگشت همه چيز را با جزئيات براي او توصيف كرد.

خردمند پرسيد: «پس آن دو قطره روغني را كه به تو سپردم كجاست؟»

مرد جوان قاشق را نگاه كرد و متوجه شد كه آنها را ريخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت:

««راز خوشبختي اين است كه همه شگفتي‌هاي جهان را بنگري بدون اينكه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش كني»»

 

بر گرفته از كتاب كيمياگر، نوشته پائولو كوئيلو

 



:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 31 مرداد 1389 | نظرات ()