شخصيت مهبوب من ن ن ن ن ن
نوشته شده توسط : مريم

شخصيت  مهبوب من

 

به نام او كه آغاز و پايان دل است

 به نام او كه دريا ي غم را ساحل عشق است

جهان بوم سفيدي بود با قلم موهايي و رنگهايي اما كسي نبود كه با اين ها چيزي ترسيم كند

ناگهان

او قلم را برداشت رنگ هارا پاشيد روحش را دميد با عشق نوشت به زيبايي گفت با نوازش خواست ، با مهرباني داد ، بي منت بخشيد و آفريد مارا .

جهان را ساخت دوباره از نو ، دوباره زيبا، دوباره مهربان، دوباره . . .

من اين بار واقعا شخصيت مهبوبم را يافته بودم ( پس از سالها ) كسي ، شخصيتي كه واقعا دوست داشتم شبيهش باشم دوست داشتم براي اولين بار مثل كسي باشم مثل او .

مثل او ببخشم اما بي انتقام ،بدهم بي منت ،آدم هايش را دوست بدارم اما دوست داشتني دوست بدارم نه بي مهر و بي عشق درست مثل او .

دوست بدارم و دوستم بدارند نه به خاطر خودم به خاطر احساسم به خاطر . . .

همه مي دانند كه او دوستشان دارد اما هيچكس هيچكس نميداند كه من دوستشان دارم .

همه مي دانند كه او مي دهد بي منت و ميگيرد به صلاح خودشان ومي خواهد بي منت چيز هاي گذشته براي خودشان و به صلاح خودشان اما اما اما

شخصيت مهبوب من فقط مال من نيست همه مي شناسندش همه دوستش دارند همه اعتقادش دارند همه ميدانند روز و شب ، من وتو ، زمين و آسمان ، دريا ،رود و رودخانه همه از آن اوست و اوست اوست كه همه اينها را داد راه و چاه ،درست و غلط و ابليس را هم داد .

به تو قدرت انتخاب داد فرصتي براي جبران اتفاقات اشتباهات داد و لبخندي زيبا به نام زندگي به تو به من بخشيد او او هميشه بزرگ است و بي نقصز و من هزاران چيز از او ياد گرفتم :

ياد گرفتم بزرگ باشم بي غرور ،مهربان باشم و محبت كنم بي آنكه انتظاري داشته باشم . صبور باشم با هدف ، ببخشم بي منت ،ستايش كنم ،دوست بدارم ، عاشق شوم و عشق بورزم و در كنار همه اينها لحظه اي سكوت و تنهايي اما بدانم در تنهاييم او هست ، سكوت ياد گرفتم سكوتي با معني با هدف با پايه با اساس. ياد گرفتم براي ساختن فردايي بهتر بايد از امروز شروع كرد .

براي آينده اي روشن تر گذشته را رها ، به امروز فكر و براي فردا برنامه ريزي كنم...

يادگرفتم. . . .

براي ساختن خانه اي به نام زندگي بايد پايه هاي عشق را محكم كنم ستون محبت را استحكام بخشم ، ديوار مهر را زيبا رنگ كنم و سقف موفقيت با نورگيري رو به آسمان بنا كنم تا اورا پس از پايان و قبل از شروع هر كاري ببينم و به او دقايقي فكر كنم.

پنجره هاي آرامش و صفا را با مهر دستان مادر و نور چراغ خانه را با عرق هاي بي همتاي پدر بيفروزم و

در خانه را هميشه به روي غم ببندم اما در دوم خانه را باز نگاه خواهم داشت تا همه بدانند هميشه در خانه ام به رويشان باز است درست مثل او واما

در آخر

چه زيباست لبخند خدا و چه ترسناك سكوتش و چقدر عاشقانه است صداي  اذان و اقامه كه گه گداهي ما را ياد او بيندازد كه او بود كه ما هستيم كه او خواست تا ما باشيم.

پس بياييم لااقل از امروز واقعا معني زندگي را بيابيم

زندگي اين است . . .

لبخند ساده ي خورشيد و صبح بخيري دلنشين به خدا بوسه اي به دستان مادر تشكر از سايه پر مهر و محبت بي همتاي پدر

پس. . .

قدرش بدان كه تو كه من با اين حال خوش بختيم خوشبخت ترين و من چقدر خوش حالم كه شخصيت مهبوب خود را يافته ام

و اي كاش كمي شبيهش باشم تا واقعا زندگي كردن و عشق ورزيدن از او ياد بگيرم .

خدايا خداوندا اي كاش همه  دريابند كه مهبوب ترين شخصيت زندگي شان پيش رويشان است اندكي دقت  ،فقط اندكي دقت ،  همين . . . .

 

 

 

 

 


پايان





:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 28 تير 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: